در روزها و شبهای برفی و یخبندان، یاد عزیزانی میافتم که از سر اجبار و وظیفه، در برجکهای نگهبانی از سرما به خود میلرزند! افرادی به اسم سرباز! همانهایی که این شبها، اسلحه به دوش، دور تا دور پادگانها و مراکز نظامی قدم میزنند و هیچ احساس خوشایندی هم از تماشای برف و سفیدی آن ندارند. میگویند خدمت سربازی آدم را میسازد. حرف بدی نیست، اما همه حرف هم، این نیست. چرا که هیچ یک از افراد ذکور این مملکت برای آدم شدن به سربازی نمیروند. به عبارت روشنتر، بسیاری از آنان از سر اجبار است که لباس سربازی را به تن میکنند، هر چند این ادعا ممکن است مطابق معمول از سوی مسئولان نظامی و انتظامی کشور تکذیب شود و یا اینکه ما را متهم و محکوم کنند که باعث تضعیف روحیه سربازان میشویم و ... (همان کاری که سالها پیش با نشریه صبح انجام دادند. پس از آنکه صبح، گزارشی جامع از وضعیت نابسامان سربازان در پادگانها ارائه داد و از شرایط روحی و اخلاقی آنها در طول ماههای خدمت و پس از آن نوشت، عقیدتی سیاسی ارتش، با ارائه آمار و ارقامی عجیب و غریب، همه آنها را رد کرد و ادعا کرد که سربازان از وضعیت خود رضایت دارند و این حرفها باعث تضعیف قوای مسلح میشود!) هر چند سردار کارگر هم در سالهای اخیر این ادعا را چند بار تکرار کرده اند، اما واقعیت چیز دیگری است که با تکذیب مسئولان و متهم کردن دیگران، اصل ماجرا فراموش نمیشود...
به هر حال بنده در نوشته حاضر قصد وارد شدن به این فضا را نداشتم، تنها این اندیشه باعث نوشتن این سطور شد که این شبها، ممکن است پدر، مادر و یا همسری، با نگاه کردن به گلولههای برفی که از آسمان بر زمین مینشیند، ناخودآگاه به یاد عزیزی بیفتند که در این شرایط معلوم نیست چگونه با سرما و یخبندان، دست و پنجه نرم میکند؟! و به یاد آن سرباز مظلومی که بنا بر همان دلایل ذکر شده به خدمت مقدس رفت و گرفتار نادانی و جهالت عده ای تماشاگر نما ؟؟!! شد. (من نمیدانم که چرا این سالها، ورزشگاههای ما مملو از تماشاگرنماها شده است، پس تماشاگران محترم ما کجا تشریف دارند؟!)